ریدلی اسکات برای کارگردانی اثر انتخاب شد و راسل کرو قراردادی برای بازی نقش نارسیسوس امضا کرد چون شیفته پیش نویس اولیه فرانزونی شده بود. همانطور که فرانزونی بازنویسی می کرد- این فیلمنامه دوازده بار بازنویسی شد- برخی از عناصر نسخه نهایی فیلم تثبیت می شد.
دوره آموزش گلادیاتوری قهرمان داستان که در ابتدا در رم انجام شد به استادیومی ایالتی در مراکش انتقال یافت. "آسان تر بود که ماکسیموس را وارد کنیم و او امپراتور را به مبارزه بطلبد تا اینکه همین طور این مسئله کش پیدا کند."
او چند نسخه دیگر پس از استخدام ریدلی اسکات نوشت اما اختلافات میان فرانزونی، تهیه کننده های استودیوی دریم ورکس و اسکات شروع شد. اول نگرانی بر سر لحن امروزی دیالوگ ها در فیلمنامه بود. فرانزونی می خواست دیالوگ را معاصر نگاه دارد مثل اقتباس مشهور تلویزیونی از من، کلادیوس. برخی فشار می آوردند که مکالمات رسمی تر و تاریخی تر باشند.
اختلاف نظر دیگری که به وجود آمد
بر سر صحنه ای در کلوسیوم بود که در آن قهرمان فیلم هویت خود را آشکار نزد
امپراتور آشکار می کند. نمی توان گفت که صحنه ای که ماکسیموس اعلام کرد که
"من انتقام خود را خواهم گرفت" جذاب ترین تک گویی فیلم بود اما حس
تپندگی آن به همان قوت بود. برخی اصرار داشتند که این صحنه حذف شود چراکه مطمئن
بودند که اگر کومودوس می دانست نارسیسوس هنوز زنده است، بلافاصله
دستور قتل او را صادر می نمود.
فرانزونی گفت: "استدلال من دوگانه بود، اول اینکه فیلمنامه متعلق به ماست. می توانیم هرچه دوست داریم در آن بیاوریم و این ایده آنقدر برای مخاطب جذاب است که اهمیتی به باقی نمی دهد. او امپراتور را به سخره می گیرد و امپراتور نمی تواند او را بکشد."
از نظر فرانزونی، مسئله کلیدی این بود که امپراطور کومودوس می خواست جمعیت را راضی نگه دارد به همین خاطر وقتی که مردم نارسیسوس را به عنوان قهرمان خودشان انتخاب کردند، دست های کومودوس بسته شد. فرانزونی گفت: «برای کومودوس این یک موقعیت بازنده-بازنده بود. دست آخر، اگر مکس نقاب از چهره بر نمی داشت و موضع "برو به جهنم" رو نمی گرفت دیگه فیلم فیلم نمی شد. کل فیلم همینه.»
فرانزونی همچنین می دانست که قهرمانش به عشق خانواده ادامه راه می دهد، اما برخی از "شکنجه" های بازنویسی ریشه در این داشته که چطور این خانواده را روی پرده بیاورند.
فرانزونی همواره اصرار داشت که در جبهه آلمان ها صحنه ای میان نارسیسوس و خانواده اش در فیلم باشد. در پیش نویس اولیه، نارسیسوس دستگیر می شود، سپس به وی گفته می شود که خانواده اش مرده اند. بعدها، وی می فهمد که آنها زنده اند اما به جای آنکه با آنها از رم فرار کند، به رزمگاه می رود تا با کومودوس روبرو شود چراکه می داند آنها تا وقتی کومودوس زنده است امنیت نخواهند داشت. وقتی نارسیسوس در رینگ می میرد خانواده اش فرار کرده و به جایی امن می روند.
این هم خودش ریشه یک اختلاف دیگر بود. در پیش نویس اولیه فرانزونی، نارسیسوس در نهایت در کلوسیوم می میرد همانطور که در فیلم هم می بینیم. به فرانزونی گفته بودند که امکان ندارد چنین اتفاقی بیافتد.
"البته که همه گفتند "نمیشه اون بمیره، اون قهرمان فیلمه!" ریدلی این حرف رو زد؛ همه همین حرف را زدند. من فکر کردم، "خب، من حاضر نیستم به خاطر این کارمو از دست بدم.". در نتیجه، فرانزونی کوتاه آمد. نارسیسوس در نسخه نهایی فرانزونی زنده می ماند حتی اگر این پایان با ذهنیتی که وی از داستان داشت نمی خواند.
"ما داریم فیلمی درباره روم باستان می سازیم، درباره گلادیاتورها، درباره جاییکه امید مرده است، جاییکه این افراد بی هیچ دلیل موجهی محکوم به مرگی دردناک شده اند. پس چرا نباید او را بکشیم؟ هر کس نداند فکر می کند داریم تن فیلم را می شکنیم.
منظور من این بود که فیلم یک تراژدی باشد. فکر می کنم در پیش نویس اولیه ام سرگرمی های زیادی بود که فضای فیلمنامه را سنگین نمی کرد. در پیش نویس های بعدی اجازه نداشتم مکس را بکشم اما این فیلمنامه از همان ابتدا یک تراژدی بود."
فرانزونی برخلاف خواسته اش، نارسیسوس را زنده نگاه داشت، اما بحث و جدل ادامه یافت و فرانزونی همچنان مقاوت می کرد. وی کم کم دریافت که روزهای وی به عنوان فیلمنامه نویس پروژه به شماره افتاده اند.
فرانزونی می دانست که گیر افتاده است. اگر او طبق قضاوت خود پیش می رفت، شخص دیگری را جایگزینش می کردند که از حرف های آنها پیروی کند. اگر به حرف آنها گوش می داد، باز او را جایگزین می کردند چون فیلمنامه به درد نمی خورد.
او در این باره گفت: «به نظر من شرافتمندانه تر این است که با شمشیر خود کشته شوی. من سعی خود را می کنم که حق فیلمنامه را ادا کنم و حاضرم یک سری تغییرات را بپذیرم اگر به قیمت خراب شدن فیلمنامه تمام نشوند. اما از نظر من، حذف کردن خانواده و رودررو نشدن گلادیاتور با امپراتور برای فیلمنامه کشنده بود.»
پس از آخرین پیش نویس در آگوست 1998، جان لوگان را جایگزین وی کردند.
البته فرانزونی همچنان به عنوان تهیه کننده در صحنه حضور داشت که به وی این فرصت غیرمعمول را می داد که ببیند جایگزینش چطور عمل می کند. او تشریح نمود: «وقتی کلاه تهیه کنندگی را برسر می گذاری، نگاهت به مسائل تغییر می کند. حتی اگر با همه آنچه عنوان می شود موافق نباشی باید از ادامه کار اطمینان حاصل کنی. همه موارد خوب، حتی اگر من نویسنده آنها نبودم، می بایست باقی می ماندند. و همه موارد بد، حتی اگر نوشته خود من بودند، بایست حذف می شدند.»
فرانزونی همچنان بر نگرانی های خود اصرار ورزید درحالیکه لوگان پیش نویس های بیشتری نوشت. پارکز و دریم ورکز همچنان به حرف های او گوش می دادند اما بعضی مواقع عنوان می کردند که مطمئن نیستند فرانزونی به عنوان یک «نویسنده جفا دیده» این پیشنهادها را می دهد که روند کرد جانشینی اخلال ایجاد کند.
در این میان، تعداد بیشتری از عناصر داستان نهایی ظهور می یافتند. فرانزونی این حرکت لوگان را ستود که برای مشکل سیاسی کومودوس جلوه شخصی قائل شد.:«او از من نمی توانم به شهرت پدرم برسم به پدرم مرا دوست نداشت رسید. این کار زیرکانه ای بود.»
لوگان همچنین لوسیوس را در فیلمنامه وارد کرد. فرانزونی به یاد نمی آورد چه کسی برای اولین بار این ایده را مطرح کرد، اما او به یاد می آورد که آن پسربچه در ابتدا قرار بود بچه نارسیسوس باشد نه لوسیلا. «فکر می کنم کومودوس از فکر اینکه پدر را کشته و یکی از پسرانش را با طرز فکر خود بزرگ کند لذت می برد.» در ابتدا، این امر به حل مشکل فرانزونی درباره روی صحنه پدیدار شدن نارسیسوس کمک کرد. بعدها، وقتی لوسیوس پسر لوسیلا شد، آن مشکل دوباره مطرح شد.
یکی از به یادماندنی ترین بخش های فیلم در این مرحله به وجود آمد: عادت ماکسیموس به دست کشیدن به خاک و بوییدن آن پیش مبارزه. راسل کرو به یکی از رسانه ها گفت که او در این کار اهمیت فراوانی می دید. وی توضیح داد: «به نظر من، این عمل زمینی نشان دادن او بود و یادآوری اینکه او نیز یک موجود میراست پیش از آنکه با مرگ روبرو شود.»
گذشته از معنایی که کرو به این عمل می داد، نویسندگان چیز پایه تری را در ذهن داشتند وقتی این بخش را نوشتند. فرانزونی به یاد می آورد: «این بخش در ابتدا تنها به هدف بوجود آمد که به مخاطب برساند که او الان آماده کشتن است. همین.»
فرانزونی با نویسندگان هم مشکل داشت. صحنه ها در رزمگاه ایالتی با به تاخیر انداختن رویارویی نارسیسوس با کومودوس یک مشکل را حل کرده بودند. اما در حین مشکل دیگری هم به وجود آمده بود که نزدیک بود ادامه فیلم را متوقف کند.
او توضیح داد: «مشکل این بود که وقتی ما ماکسیموس را تا پایان پرده دوم بیرون از رم نگه داشتیم، دنبال کردن اتفاقات درون رم از دو جنبه دچار مشکل می شد. یکی اینکه از دیدگاه داستان سرایی، ما می خواستیم به همراه قهرمانمان باشیم، و او در رم نبود. و دیگر اینکه اگر می خواستیم در رم باشیم بایست اتفاقی در آنجا در جریان می بود.»
اگر قرار بود اتفاقات رم نشان داده شود، ماکسیموس بی کار می ماند. او یک سری دیالوگ داشت اما فرانزونی احساس می کرد قهرمانش غیرفعال شده است. از نظر وی واضح بود که برای اینکه داستان خوب باشد، بایست تاکید از صحنه های در رم برداشته شده و بر مسیری که قهرمان طی می کند گذاشته شود.
سایرین قانع نشده بودند. آنها قهرمان خود را تقریبا در هر صفحه می دیدند و دیالوگ های وی هم زیاد بود. فرانزونی چطور می توانست بگوید نقش او کمرنگ شده است؟
پس از اولین واکنش خشم آلود راسل کرو حرف فرانزونی به اثبات رسید. کرو فیلم نفوذی را تمام کرده بود و تمام وقت روی گلادیاتور کار می کرد. وقتی او نسخه تازه فیلمنامه را دید، تهدید کرد که از بازی در فیلم کناره گیری خواهد کرد.
ادامه دارد...
مترجم: فاطمه صمدانی