در دنیای نویسندگی، مختصر نوشتن و روده درازی نکردن یک امتیاز ارزشمند به حساب میاید. با توجه به این موضع من سریع می روم سر اصل مطلب و قانون اول را به شما می گویم:
1- استعداد اجرای به موقع شوخی:
در دوران مختلف کاری خودم مثل زمان نوشتن متن برنامه هایی مثل میمون ها، بیل کازبی و بی شماری از فیلم هایی که کار کرده ام همیشه یک شوخی اصلی داشتم که شیفته آن بودم و دوست داشتم بتواند کل زمان فیلم را پوشش بدهد اما این امکانپذیر نبود، هر چند خیلی خوب می شد اگر این اتفاق می افتاد اما نمی شد.
همه می دانند که یک متن کمدی شامل چندین شوخی و نکته خنده دار است اما متن شامل شخصیت ها، موقعیت ها، پیشرفت ها و داستان هم هست. بهترین شوخی از نظر شما اگر در جای درست و به موقع استفاده نشود می تواند باعث خرابی کل کار شود و ریتم و یکپارچگی متن را خراب کند. چیزی که شما نیاز دارید شوخی های زیاد نیست بلکه شوخی به موقع است که در جای درست قرار گرفته باشد.
استعداد اینکه شما بتوانید شوخی خود را درست و به موقع ارائه کنید به قدری مهم است که من می توانم آن را یکی از اساسی ترین قوانین طنز نویسی بدانم. اما ادامه دارد. این قوانین اساسی هفت تا هستند که من در طول عمر حرفه ای خود دائم با آن ها برخورد می کنم و مرتب آن ها را دوباره کشف می کنم. برخی از این قوانین غافل گیر کننده هستند و برخی بسیار واضح و بدیهی. شما با قانون اول آشنا شدید این هم شش تای بعدی:
2- اگر شما نخندید، بقیه هم نمی خندند:
وقتی که من تازه در تلویزیون شروع به کار کرده بودم تجربه ای کسب کردم که تا آخر بر زندگی حرفه ای ام اثر گذاشت. پشت دستگاه تایپ نشسته بودم که یکی از منشی ها در زد و با چهره ای متعجب وارد شد و گفت: «شما دارید می خندید؟ شما به تنهایی نشستید و می خندید؟» من هم شانه ای بالا انداختم و گفتم که طبیعی است که به چیز خنده داری که نوشتم بخندم.
در آن زمان این اتفاق برایم بسیار عادی بود، اما بعدها که فکر کردم به این نتیجه رسیدم که برای نوشتن طنزی که مردم را بخنداند، شما باید به غریزه طنزپردازی درونتان تکیه کنید. یعنی اینکه من چیزهایی می نویسم که خود مرا می خنداند و اگر ن به آنهامی خندم، مخاطب من هم احتمالاً می خندد.
برای اینکه منظورم واضح بشود یک مثال دیگر می زنم. چند بار برایم پیش آمده که در زمان نوشتن متن یک برنامه وقتی پشت ماشین تایپ نشسته بودم به این فکر می کردم که چه بنویسم تا تهیه کننده برنامه آن را خنده دار بداند. این چیزی است که برای بسیاری از نویسندگان حرفه ای که کار سفارشی انجام می دهند پیش می آید. در همان لحظه بود که من متوجه شدم سعی دارم غریزه طنزپردازی خودم را دستکاری کنم. بارها در نوشتن کارهای مختلف به این فکر کردم که چه چیزی بقیه را می خنداند و در آخر آن کار به نتیجه نرسیده و آن را ترک کرده ام. شما باید چیزی بنویسید که خودتان را بخنداند.
بعنوان یک نویسنده حرفه ای، ممکن است شما درگیر پروژه ای شوید که به دلایل مختلف آن را خنده دار نمی دانید، اما حقوقی که به شما می دهند به قدری خوب است که نمی توانید به آن کار «نه» بگویید. اما این موقعیت خطرناکی است. در این شرایط شما برای نوشتن آن متن به شگردهای تجربه شده نوشتن طنز روی می آورید، بجای اینکه از طنز خالص و درونی خودتان استفاده کنید.
اگر شما یک متن طنز می نویسید و بی اختیار به آن نمی خندید یک مشکل اساسی وجود دارد. شما در اولین قدم باید از نوشته خود لذت ببرید و نوشتن آن متن برای شما جالب و سرگرم کننده باشد. چون بعنوان یک طنز نویس قدرت طنزپردازی شما تنها دارایی و قدرت مهم شماست.
3- شخصیت و شخصیت پردازی، 98 درصد طنز...
یکی از معروفترین جمله ها در تاریخ طنز مربوط به مجموعه «جک بنی» است. بِنی در طول مجموعه به عنوان یک آدم خسیس به ما معرفی می شود. در یکی از قسمت ها یک دزد به روی بنی اسلحه می کشد و می گوید «پولت یا جونت؟» بنی بعد یک کم مکث می گوید :«دارم بهش فکر می کنم»
برای شخصیت خسیس بنی، این یک تصمیم بزرگ بود که باید روی آن فکر می کرد. در اینجا شوخی خاصی گفته نشد که باعث خنده بشود بلکه شخصیت بنی بود که در آن شرایط باعث شد که بنی یک همچین جوابی را بدهد. این پاسخ جزو خصوصیات پرداخته شد این شخصیت بود.
مثال دیگری نیز در این زمینه وجود دارد و مربوط به فیلم «گلوله ها بر فراز برادوی» ساخته وودی آلن است. این فیلم در مورد نمایشنامه نویس جوانی است که سعی دارد برای یک تئاتر تهیه کننده پیدا کند و شرایطی برایش فراهم می شود تا سرمایه مورد نیاز برای تئاتر را از یک عضو مافیا بگیرد. اما این عضو مافیا برای اینکه پول کار را پرداخت کند و تهیه کننده شود شرطی دارد و آن هم این است که دوست دختر سبک سر و بی استعدادش نقش اول تئاتر را بازی کند. او یک بادی گارد گردن کلفت هم می فرستد که در هنگام تمرین مواظب دوست دخترش باشد. از آنجا که بادی گارد حضور مستمری در صحنه ها دارد شروع می کند به ایده دادن برای بازنویسی متن های تئاتر. و این گونه می شود که این گردن کلفت بی سر و پا استعداد چشمگیری در زمینه نمایشنامه نویسی از خود بروز می دهد حتی بهتر از خود نویسنده جوان! طنز ماجرا کلاً روی شخصیت بادی گارد می گردد و این مثالی بود که نشان می داد کاراکترهایی که درست طراحی شده باشند باعث خنده دار شدن داستان می شوند.
4- .... و زمان بندی، 98 درصد باقیمانده!
بیایید دوباره نگاهی بیاندازیم به داستان «جک بِنی». وقتی که دزد فرصت آخر را به بنی داد و گفت که بین جونت یا پولت یکی را انتخاب کن. یک سکوت طولانی حاکم شد. این مثال مناسبی برای اهمیت زمان بندی و سکوت در کمدی است. یکی از نکات مهم در نوشتن کمدی گذاشتن سکوت و زمانبندی مناسب در متن است. نویسنده های بی تجربه و نامطمئن معمولاً شرایطی را بوجود می آورند که نیازمند عکس العمل و واکنش باشد اما حتی در بوجود آوردن واکنش مناسب هم نا موفق هستند. «سکوت» یکی از مهمترین قسمت های طنزپردازی است و به نظر من یکی از مهمترین هنرهای طنزپرداز زمانبندی است.
دوباره فیلم «گلوله ها بر فراز برادوی» را در نظر بگیرید. قسمت اصلی که بار طنز فیلم را بر عهده دارد شخصیت بادی گارد است و میزان زمانی که استفاده شده تا ما او را بشناسیم. اگر ما وجهه با استعداد شخصیت بادی گارد را از همان اول فیلم می شناختیم آن را باور نمی کردیم و کمدی از بین می رفت. اما در این شکل که ما در طول فیلم کم کم باشخصیت بادی گارد آشنا شدیم باعث شد تا در آخر این شخصیت برای ما باورپذیر و جالب باشد.
جنبۀ دیگر موضوع زمان بندی، تکرار است و چیزی که طنزنویسان به آن می گویند «قانون سه گانه». قانون سه گانه یعنی تکرار یک چیزی سه بار و تغییر دادن شرایط در قسمت سوم. برای مثال الیور هاردی Oliver Hardi را تصور کنید که بر روی پیاده رویی پوشیده از برف و یخ راه می رود. او متوجه خطرناک بودن شرایط هست و به آرامی و با احتیاط رد می شود. اما وقتی اتفاقی برایش نمی افتد نفس راحتی می کشد و بادی به غبغب می اندازد و به خودش افتخار می کند. او دوباره از روی پیاده رد می شود و این دفعه با اعتماد به نفس بیشتر و موفق هم می شود. این دفعه دیگر به خودش خیلی افتخار می کند و برای بار سوم از روی آن رد می شود که این دفعه محکم با صورت به زمین می خورد.
چی می شد اگر بار اولی که رد می شد به زمین می خورد؟ بدون هیچکدام از آن تکرار ها و آن زمینه سازی ها، خنده ای بوجود نمی آمد. شما به عنوان نویسنده باید برای اتفاق زمینه سازی کنید. «قانون سه گانه در طنز» همین است.
5- قدرت کارت های کمکی...
وقتی من تازه در تلویزیون شروع به کارکرده بودم یک مربی خیلی خوب به نام «جیم فریزل» داشتم که یک روش قدرتمند به من یاد داد که از آن زمان تا کنون از آن استفاده می کنم و آن Step sheet یا همان کارت های کمکی است که استفاده از آن ساده و بسیار کمک کننده است.
شما مجموعه ای کارت بر می دارید و هر کدام از کارت ها را به یک صحنه یا سکانس از فیلم تان اختصاص می دهید و در مورد اتفاق هایی که قرار است در آن صحنه بیفتد یک یا دو جمله و یا حتی بیشتر می نویسید. این یکی دو جمله در مورد شوخی های موجود در صحنه نیست بلکه مربوط به پیشبرد داستان و شخصیت هاست. بعد به ترتیب صحنه های فیلمنامه تان، این کارت ها را کنار هم می چینید. با نگاه به این کارت ها و دیدن ترتیب حوادث فیلم و تغییر شخصیت ها شما می توانید مطمئن شوید که زمان بندی و شخصیت پردازی شما به بهترین نحو انجام شده و تاثیر خود را گذاشته است.
6- بجای زیاد کردن تعداد شوخی ها، بر خنده دار کردن داستان تمرکز کنید:
تصور غلطی که اغلب در طنز اتفاق می افتد این است که نویسندگان فکر می کنند اگر در یک فیلم جوک های زیادی وجود داشته باشد داستان خنده دار تر می شود. اما من با این فکر کاملاً مخالفم. من هزاران شوخی و طنز نوشته ام و معتقدم یک شوخی خوب می تواند عالی باشد اما قسمت لذت بخش کمدی از شوخی های آن نمی آید بلکه از شخصیت های خنده دار و رابطه این شخصیت ها با هم است و یا حتی داستانی که خود به تنهایی خنده دار است.
باز در اینجا فیلم «گلوله ها بر فراز برادوی» را مثال می زنم. این فیلم یک وقعیت داستانی خنده دار است بدون حتی یک شوخی شاخص و نتیجه آن هم بسیار لذت بخش است.
7- تلویزیون تان را خاموش کنید و آن را خاموش نگه دارید:
من با جوانان زیادی در مورد کارهای که می خواهند انجام دهند صحبت کردم و متوجه شدم که پروژه های آنها به طرز عجیب و قابل مشاهده ای مشق برنامه های تلویزیونی است. نویسنده های تازه کار و جوان تلویزیون و فیلم و سریال زیاد نگاه می کنند و وقتی فیلمنامه می نویسند همه نوشته ها شبیه به هم می شود.
به جای اینکه ایده های خود را از تلویزیون بگیرید، کمدی مختص به خودتان را خلق کنید. مثل وودی آلن. وودی آلن نه سعی دارد جک بنی باشد و نه جرج برنز. او وودی آلن است و در کارهایش شخصیت خود را آنالیز می کند. طنز او از ذات خود او نشات گرفته است. من یک کمدین لاتین را می شناسم که دچار اختلالات مغزی است و در گفتار مشکل دارد و کارش را روی صندلی چرخدار انجام می دهد. بسیاری از طنزهای او از زندگی سختی که با آن دست و پنجه نرم می کند نشات می گیرد. او بسیار خنده دار و منحصر بفرد است چون طنز او کاملاً از زندگی شخصی او بوجود آمده و رشد کرده است.
ممنونم
تو یه سایت دیگه خوندم که تیکه کلام هم اگه استفاده شه متن رو خنده دار تر میکنه