«معصومیت میتواند قدرتمندتر از تجربه عمل کند» و «برخورداری از دانش فراوان و قدرت تحلیل، حتی میتواند فلجکننده باشد!» اینها بخشی از گفتههای الخاندرو گونزالس ایناریتو، کارگردان [اینک بسیار سرشناس] فیلم «عشق سگی» است. فیلمی که از ابتدای تاریخ مکزیک، نخستین نامزدی اسکار را برای سینمای این کشور به ارمغان آورد و بهطور حتم ساخت آن به نیروهای هدایتکننده و قدرتمندی نظیر غریزه و الهام نیاز داشته است.
تماشاگر در این فیلم با سه داستان روبهرو میشود که درونمایهی هرکدام از آنها به نحوی با سگها و روابط تراژیک طبقههای مختلف اجتماعی در کلانشهر مکزیکوسیتی پیوند خورده است. فیلمنامهی این فیلم پس از 36 بار بازنویسی، تکمیل و آمادهی فیلمبرداری شد و الخاندرو گونزالس ایناریتو که اینک جزو ده کارگردان محبوب و برگزیدهی نشریهی «ورایتی» به حساب میآید پس از ساخت انبوهی فیلم تبلیغاتی و کارگردانی تعدادی فیلم ویدئویی، این فیلم را بهعنوان نخستین فیلم سینمایی خود جلوی دوربین برد. آنچه در ادامهی این مقدمه میخوانید برگردان گفتوگوییست که آنتونی کافمن، خبرنگار نشریهی «ایندیوایر» در سال 2001 و در جریان یکی از نمایشهای «عشق سگی» (در جشنوارهی فیلم نیویورک) با الخاندرو گونزالس ایناریتو انجام داده است. فیلمسازی که در سالهای اخیر فیلمهای دیدنی، شاخص و مطرحی نظیر «21 گرم»، «بابل» و «زیبا» را به جهان پهناور سینما ارائه کرده و تازهترین فیلمش بهنام «در نقش پرنده» آمادهی نمایش در سطح بینالمللیست.
ساخت فیلمهای کوتاه چطور شما را برای ساخت فیلمی با ویژگیهای «عشق سگی» آماده کرد؟
پیش از این که «عشق سگی» را بسازم شروع به آموختن مسائل فنی دوربین و نحوهی کار با بازیگران کردم که روشهای مختلفی را برای کار کردن و فیلم ساختن به من آموخت. آنوقتها فیلم تبلیغاتی میساختم و عادت بدی که کار تبلیغاتی در آدم ایجاد میکند ایجاد یک دلمشغولی برای نگاه و فکر کردن به چیزهای کممایه و سطحیست. البته انجام این نوع کارها ویژگی مثبتی هم دارد؛ و آن اینکه محدودهی زمانی خاصی را در اختیار فیلمساز قرار میدهد که میتواند صرف ترکیب داستان– و مثلاً تعریف کردن آن در یک دقیقه و حتی کمتر– شود.
فیلم شما شامل سه فیلم کوتاه است. آیا میتوان گفت این نکته از پسزمینههای ذهنی خودتان ناشی شده؟
ضرورتاً نه! به نظرم طبیعت داستان میطلبیده که اینگونه تعریف شود. ساختار فیلم بیش از آنکه از یک تصمیم تکنیکی ناشی شده باشد، از روح داستان نشات گرفته است. من و همکارانی که در تولید این فیلم نقش داشتیم هیچوقت دربارهی این نوع ساختمان تصویری– که شامل سه داستان باشد و در آن، با زمان بازی شود– حرفی نزدیم. من خودم همیشه فکر میکنم «عشق سگی» یک فیلم بلند داستانیست که به سه بخش تقسیم شده!
لطفاً کمی دربارهی نحوهی فیلمبرداری سه داستان مختلف توضیح دهید. آیا برای انجام این کار از سبکها و حتی مواد خام متفاوت استفاده کردید؟
من داستان اول و سوم را با نگاتیو 800 فیلمبرداری کردم که تصویرهایی که ارائه میکند بسیار دانهدار است؛ و داستان دوم یا همان وسطی را با نگاتیو 500 گرفتم که میتوان گفت مواد خام تمیزتریست. با خودم فکر میکردم این همان چیزیست که داستان فیلم به آن نیاز دارد و البته نمیدانم که نتیجهی چنین تصمیمی خوب بوده یا نه! تماشاگرانی که «عشق سگی» را دیدهاند احساس میکنند در داستان دوم نه تنها در زمینهی تغییر ضرباهنگ، بلکه در طبقهبندی تصویر و رنگمایهها هم تغییرات فراوانی انجام شده است. من برای ساخت این فیلم، روشِ بیشتر متداول و سنتیِ فیلمبرداری را تغییر دادم و از شیوهی دوربین روی دست استفاده کردم که این روزها در بسیاری از فیلمها مورد استفاده قرار میگیرد. اما اینکار را مثل بعضی شخصیتهای داستان با محافظهکاری انجام دادم. بهنظرم این شیوه جواب داده اما در روزهای تولید «عشق سگی» وقتی بر تدوین فیلم نظارت میکردم، از آنجا که در حال تجربه بودم نتوانستم به انرژی سایر قسمتها توجه کنم؛ و البته تمام این مسیر، تجربهای برای دیدن چیزها به روشی بوده که من خودم طراحی کردهام.
از نظر سبک، هیچ تغییر دیگری وجود نداشته؟
اساساً همه، آن چیزیست که بوده. شخصاً قسمت سوم را بهترین قسمت فیلم میدانم؛ آنهم در شرایطی که هنگام فیلمبرداری با آن روبهرو بودهام. رودریگو پریهتو، مدیر فیلمبرداری «عشق سگی» که بعد از این فیلم با الیور استون همکاری کرد، آنوقتها در حال آموختن زبان تصویریِ خاصی بود که با استفاده از آن بتوان فیلمبرداری روی دست را انجام داد. من فکر میکنم داستان سوم که بعد از تجربهی دو ماه فیلمبرداری، آخرین قسمتی هم بود که تولید میشد، درستترین و به لحاظ فنی تمیزترین قسمت فیلم است.
«عشق سگی» فیلمنامهی خوبی داشت که همانطور که پیش از شروع گفتوگو گفتید بعد از 36 بار بازنویسی به نتیجه رسید. مرحلهی نگارش این فیلمنامه چقدر زمان برد؟
سه سال و در طول این مدت خیلی چیزها تغییر کرد. این روش فیلمنامهنویسی بیشتر شبیه کار با دومینو بود؛ یک تغییر کوچک همهچیز را به هم میریخت! ما یک یا دوبار در هفته قرار داشتیم و من در آن جلسهها نقطهنظرهای خود و چیزهایی که احساس میکردم فیلم نیاز دارد را بیان میکردم. باید بگویم خیلی خوششانس بودم که این نوع همکاری را تجربه کردم. به همین دلیل از همکار نویسندهام دعوت کردم تا در انتخاب بازیگران هم به من کمک کند و به این ترتیب یک زوج هنری خیلی خوب را تشکیل دادیم (همانطور که در مقدمه هم اشاره شده این گفتوگو سالها قبل انجام شده. زمانی که ایناریتو و گیلرمو آریاگا یک زوج هنری موفق به حساب میآمدند و هیچ اختلافی باعث جدایی آنها نشده بود!). البته مشکلترین کار، سر و شکل دادن به چیزهایی بود که داشتیم. وقتی شما سه داستان برای تعریف کردن دارید این امکان وجود دارد که خیلی آسان، فریبِ بازیهای روشنفکرانه را بخورید. در طول مدتی که فیلمنامهی «عشق سگی» نوشته میشد صبحها که از خواب بیدار میشدم مثلاً با خودم میگفتم: «اَه... اوکتاویو دیگه اینجا میتونه اِلچیوو رو ملاقات کنه!» ولی وقتی با آریاگا جلسه داشتیم با خودمان فکر میکردیم که: «نه... این خیلی خوب نیست.» در حقیقت به کاربرد بردن ظرافت و هوشمندی در اینباره خیلی دشوار بود.
شما در فیلمتان خیلی مسئولانه با عنصر خشونت برخورد میکنید. ظاهراً در اینباره یک تجربه و برخورد شخصی هم داشتهاید.
بله. در مرحلهی پیدا کردن محلهای مناسب فیلمبرداری به من و همکارانم حمله شد. درست در بیرون همان خانهای که سگهای وحشی قرار داشتند چند پسر چهارده پانزده ساله که همهشان مواد مخدر مصرف کرده بودند به ما حمله کردند. آنها همهی ما را بیرون برده و همه چیز ما را با خود بردند. خیلی دلم میخواست اسلحه داشتم و به آنها شلیک میکردم! در چنین شرایطی حتی اگر با پلیس تماس بگیرید کشته میشوید چون آنها نه تنها پلیسها بلکه شما را هم میکشند. آنجا قلمروی آنهاست و شما هر کاری کنید مجبورید با آنها مذاکره کنید. به همین دلیل تهیهکنندهی فیلم آدمهایی را برای تامین امنیت گروه استخدام کرده بود تا در موقع لزوم با اشرار منطقه وارد مذاکره شوند. این افراد با اراذل و اوباش منطقه صحبت کرده بودند و به آنها گفته بودند که ما میخواهیم اینجا فیلمبرداری کنیم. اما آنها در این مورد با گرفتن پول موافقت نکرده بودند. به جایش یکی از آنها روی زمین یک خط کشیده و گفته بود: «اینجا قلمروی منه... اگه میخوایید اینجا بیایید باید درخواستتون رو مطرح کنید و اونوقت من خواهم گفت که باشه.» بگذریم که در پایان فیلم، آنها خودشان مسئول امنیت گروه شده بودند! با این حال خیلی ترسناک بود و امکان آسیبپذیری بالایی وجود داشت. وضعیت شکنندهای بود که با خودتان میگفتید اگر برای خوردن شام بیرون بروم آیا اصلاً برمیگردم یا نه! میتوان گفت چیزی شبیه یک جنگ شهری در جریان بود؛ خیلی خیلی احمقانه و بسیار بسیار غمانگیز. فکر کنم تعداد بسیار زیادی از ساقیها و فروشندگان مواد مخدر از کلمبیا به آنجا سرازیر شده بودند. همهچیز تباه شده بود و پلیسها عملاً هیچکاره بودند. شبها پلیسهایی را میدیدید که از ترس اشرار داشتند میدویدند و فرار میکردند!
کمی هم دربارهی موسیقی و طراحی باند صوتی فیلم توضیح دهید. در سکانسی که قطعهی «بله قربان» در آن استفاده شده این آهنگ بسیار تاثیرگذار از کار درآمده. آیا در مکزیک، این قطعه، یک آهنگ شناختهشده و مردمیست؟
این آهنگی بود که حدود یکسال پیش از ساخته شدن «عشق سگی» توسط یک گروه معروف در مکزیکوسیتی منتشر شده بود و میتوان گفت استفاده از آن اصلاً یک اتفاق بود چون من تا پیش از این با یک گروه مشخص کار کرده بودم و آنها قرار بود یک آهنگ ویژه برای کار من بسازند. تدوین فیلم هم با استفاده از یک ترانهی جاودانه به پایان رسیده بود و این در حالی بود که من هیچوقت نسبت به استفادهی قطعی از آن ترانه به نتیجه نرسیده بودم. در حقیقت آن قطعه، یک ترانهی آمریکایی بود که قیمت بالایی هم داشت. به همین دلیل با یک گروه موسیقی راک کار میکردم که قرار بود برای فیلم من یک ترانهی مکزیکی بسازند؛ در همان حال و هوا و فضا. که البته در پایانِ کار جواب نداد و اصلاً قدرت آن ترانه را نداشت. در چنین وضعیتی ناامیدانه و همراه با سرپرست موسیقی فیلم شروع کردیم به گوش دادن سایر قطعات موسیقی؛ و اتفاقی این ترانه را پیدا کردیم. ترانهای خوشبختانه با همان قدرت که قابلیت انطباق با فیلم را هم داشت. البته من جزو طرفدارهای سفت و سخت این ترانه نیستم اما به نظرم در بافت و موقعیت دراماتیک فیلم خیلی خوب جواب داده است.
طراحی صدای فیلم چقدر زمان برد؟
دوران طراحی صدای این فیلم از آنجا که توسط شریکم انجام میشد بیشتر شبیه کابوس بود! آنوقتها شرکت «ستا» را داشتیم. بنابراین «ستا فیلم»، «شرکت تبلیغاتی ستا» و حتی «استودیوی ضبط صدای ستا» هم برای ما بود! مارتین که کارهای صدای فیلم را انجام میداد از دوران دانشجویی و ساخت اولین فیلم کوتاه، روی فیلمهای من کار کرده بود. ما آنوقتها با همدیگر به نوازندگی روی آوردیم و سپس استودیویمان را راهاندازی کردیم. بنابراین طبیعی بود که من این کار را هم با او تقسیم کنم ولی مشکل این بود که او تا به حال روی یک فیلم بلند سینمایی کار نکرده بود. در حقیقت هر دوی ما طراحی صدای فیلمهای تبلیغاتی را انجام داده بودیم ولی هرگز روی یک فیلم داستانی کار نکرده بودیم. به این ترتیب وقتی فیلم داشت تدوین میشد او داشت در زمینهی صدا آزمایشهایی میکرد و چیزهایی میآموخت که البته خود این موضوع هم حدود هفت ماه زمان برد! اگر از من بپرسید صدای این فیلم را دوست دارید میگویم: «نه. شبیه تبلیغات کوکاکولاست.» صدای فیلم «عشق سگی» بیشتر از اینکه واقعی و طبیعی به نظر برسد پر از جلوههای ویژهی صوتیست!
جایی گفتهاید دوست ندارید با کوئنتین تارانتینو مقایسه شوید. دوست دارید شما را با کدام یک از کارگردانها مقایسه کنند؟
من از کار خیلی از کارگردانها خوشم میآید. از [مارتین] اسکورسیزی، [فرانسیس] فوردکوپولا، [جان] کاساوتیس، [جیم] جارموش، گاس ونسنت، وودی آلن و همچنین بزرگانی نظیر [فدریکو] فلینی، [اینگمار] برگمان و [آندرهی] تارکوفسکی. به اضافهی تعدادی از فیلمسازان سالهای اخیر مثل [لارس] فونتریه، آنگ لی، و وونگ کاروای.
نظرتان دربارهی ساخت فیلم با امکانات و شرایط فیلمسازی در آمریکا چیست؟
از بعضی نظرها ترسناک به نظر میرسد چون روش کاریِ من تا حدی وسواسگونه و عصبیست؛ و من هم روی این نوع کار کردن خیلی تاکید دارم. برای من کار کردن برای کس دیگر خیلی سخت است. البته میتوانم با کسی کار کنم اما نه اینکه برای کسی کار کنم. اگر در یکی از استودیوها شریک پیدا کنم یا تهیهکنندهای سر راهم قرار بگیرد که دوست داشته باشد با من کار کند شاید این اتفاق بیافتد. در چنین شرایطی میتوانم همکار خوبی برای چنین شخصی باشم چون میدانم با آدمها چهطور باید تا کنم. در حال حاضر با بعضی دوستان بیش از ده سال است همکاری دارم. شاید دلیلش این باشد که من خودم را چندان مولف نمیدانم؛ فقط به ایدهها گوش میدهم. اما خدا را چه دیدید، شاید یکروز به قلمروی مولفها هم قدم گذاشتم!
ترجمه: امید نجوان