پاسخ به این پرسش، به رویکرد شخصی شما در فرایند پیش از نوشتن بستگی دارد. برخی از نویسندگان یا بهتر است بگوییم طراحان و تصویرگرانِ ایده، ترجیح میدهند پیش از آنکه قلم را روی کاغذ بچرخانند، ظریفترین جزییات هم در ذهنشان شکل بگیرد. اما در مقابل، عدهای هم هستند که ترجیح میدهند به صورت ضربالاجلی دست به کار شوند، آنها اغلب نسخه اولیهای از داستان خود را به صورت کامل مینویسند و بعد داستان خود را در خلال بازنویسی، کشف میکنند. بسیاری از دیگر نویسندگان هم در جایی میان این دو طیف قرار میگیرند.
اگر گذار شما به این مقاله افتاده، به این معناست که احتمالا تمایل دارید ایده داستانیتان را پیش از تهیه نسخه اولیه، شکل بدهید. اگر همینطور است، بخت با شما یار بوده. من امروز میخواهم یازده گام بنیادین را مطرح کنم که نویسندگان به کمک آنها میتوانند پیش از دست به قلم شدن، به داستانشان روحِ زندگی بدمند.
* گام اول: آن را بنویسید
آیا ایدهای دارید که مدام ذهنتان را قلقلک میدهد؟
گرچه ما معمولا بهترین و جذابترین ایدههای داستانیمان را فراموش نمیکنیم، اما باز هم مهم است که به محض برخورد به ایده، آن را روی کاغذ بنویسیم. معمولا ثمره تخیلِ ما به سادگی در ذهنمان تیره و تار میشود و گرد و غبار روی آن را میپوشاند – و مهمتر اینکه، وقتی ایده ما روی کاغذ بیاید، به طرزی معجزهآسا به آن دسترسی داریم و میتوانیم به سادگی روی آن کار کنیم.
* گام دوم: به ایده سامان بدهید
هرچقدر شکل دادن به یک ایده داستانیِ جدید سادهتر و هیجانانگیزتر باشد، نشانه ظرفیتهای بالقوه آن است، پس معطل نکنید و با هیجان به آن سامان بدهید. کمی زمان بگذارید تا ابعاد مختلف ایده را کشف کنید و آن را بسط بدهید.
آیا میتوانید درخشش آن صحنه را به نقطه آغازی برای طرح داستانیتان تبدیل کنید؟ یا اینکه میتوانید به استخوانهای بیجانِ شخصیتی که به ذهنتان آمد، روح بدمید؟ راهی پیدا میکنید برای عمق بخشیدن و حرکت دادن به صحنهای که برای داستانتان متصور شدهاید؟ دوست من! حالا زمان آن است که به درون صندوقچه خلاقیتت شیرجه بزنی.
* گام سوم: بازیگران کلیدی را بشناسید
کاراکتر یا شخصیت در قلب همه داستانها حضور دارد. اقدامات و انگیزههای کاراکتر اصلی است که طرح اصلی داستان را پیش میبرد و به داستان معنا میبخشد، خطاها و رنجهایی که کاراکترهای داستانی تجربه میکنند، خواننده را وادار میکند ورق بزند و به خواندن ادامه دهد.
هنگام سروسامان دادن به ایده داستانیتان، به دنبال بازیگران کلیدی آن هم باشید: قهرمان(ها) و ضدقهرمان(ها) را پیدا کنید، کسانیکه قرار است کشمکش مرکزیِ داستان را ایجاد کنند. این کاراکترها را با اشتیاق شکل بدهید، عناصر کلیدی شخصیتسازی را در آنها پیدا کنید، مثل:
* گام چهارم: هدف، انگیزه و کشمکش را مشخص کنید
وقتی بازیگران کلیدیتان وارد میدان شدند، وقت شروع بازی (یا بهتر است بگوییم، طرح داستان) است. اشکالی ندارد که طی نوشتنِ قصه، ابعاد جدید و رویدادهایی از داستان را کشف کنید. اما برای اینکه به بنبست نرسید یا مسیرتان را گم نکنید، باید عناصر اساسی داستان خود مشخص کرده باشید. یعنی از خودتان بپرسید:
وقتی هدف، انگیزه و کشمکش را در داستان خود مشخص کرده باشید، میتوانید داستان را بر بنیادی قوی بنا کنید. اجازه بدهید اهداف و انگیزههای کاراکتر، اقدامات آنها را مشخص کنند، کشمکش هم به صورت طبیعی در همین مسیر خلق میشود و به این ترتیب شما میتوانید به سادگی نسخه اولیه داستانتان را شکل بدهید.
* گام پنجم: بستری برای داستان خلق کنید
اجازه ندهید سفر شخصیت هایتان در زمینهای خشک و خالی شکل بگیرد. حالا که بنیادی قوی برای داستان تان بنا کردهاید، کمی هم وقت بگذارید تا ببینید قصه کجا در جریان است. آیا میتوانید پیش زمینه داستان را در ذهنتان تصویرسازی کنید؟ بستر و محیطی که صحنههای مختلف داستانتان در آن رخ میدهد، چطور؟
اگر داستان تخیلی مینویسید، شاید بد نباشید که همزمان جهان داستانیتان را هم خلق کنید. کمی وقت بگذارید و جغرافیا، فرهنگ، مذهب و دیگر حقایق مهمِ مربوط به جهان داستانیتان را تعریف کنید.
* گام ششم: طرح کلی را شکل بدهید
وقتی شخصیتها، کشمکش و فضای داستانیتان را مشخص کردید، وقت آن است که ظرفیتهای بالقوه رواییِ داستانتان را (یعنی توانایی آن برای شکل دادن به یک طرح داستانیِ بلند) از طریق یک طرح کلی شناسایی کنید.
فارغ از اینکه میخواهید چه حجم از طرح داستانی را در نسخه اولیه بیاورید، یک طرح کوتاه که در حقیقت کلیت داستان شما را تنها در یک یا دو جمله میگوید، کاملا ضروری است. اگر بتوانید طرح کلی مختصر و ساده را مطرح کنید که تمامی عناصر ضروری داستانتان را هم نشان بدهد، آنوقت میتوانید قدم بعدی را در سفر نویسندگیتان بردارید و با اعتماد به نفس و ذهنی روشن دست به قلم شوید.
* گام هفتم: نقاط عطف اصلی را مشخص کنید
وقتی طرح کلی داستانیتان مشخص شد، میتوانید (در صورت تمایل) اصلیترین نقاط عطف داستانتان را مشخص کنید. جزئیات این گام را تا جایی که خودتان مناسب میدانید، کامل کنید.
اگر نویسندهای از نوع طراح و تصویرگر باشید، آنوقت با بهرهگیری از ساختار سه پرده ای برای پیریزیِ طرح داستان لذت خواهید برد. اگر هم نویسندهای هستید که آزاد و رها کار میکند، بد نیست این شش نقطه عطف اصلی را در نظر داشته باشید چرا که آنها نقشی تعیینکننده در فرایند نسخهنویسی شما ایفا میکنند:
* گام هشتم: کمانههای درون داستانتان را تعریف کنید
کشمکش، عواقب درونی و بیرونی را پرورش میدهد. اگر هنوز مانع اصلیِ درونی که سفر قهرمان داستانتان را پیچیده میکند، مشخص نکردهاید، اکنون وقتش رسیدهاست.
آیا ترس، نقص یا عقیده اشتباهِ مشخصی وجود دارد که به شکل مانع، جلوی دستیابی قهرمان به هدفش را بگیرد یا مانع از پیروزیِ او مقابل ضدقهرمان شود؟ این مانع درونی چه اثری روی کنشها و واکنشهای قهرمان در سفرش میگذارد؟
این مانع درونی نقش بنیادین در نوشتن کمانه قهرمان شما دارد، همان رویداد درونی که قهرمان تجربه خواهد کرد. اگر بتوانید مشخص کنید که این رویداد مثبت، منفی یا ایستا باشد، مسیر داستانتان را مشخص کردهاید و میتوانید نسخه خوبی را بنویسید.
*گام نهم: مضامین داستانتان را تعیین کنید
مضمون به صورت تحتالفظی فقط برای کلاس درس نیست. در واقع، مضمون چیزی نیست جز موضوعی که یک داستان به آن میرسد، و اکثر مضامین به صورت طبیعی از دل رویدادهایی طرحِ داستان یا کمانههای شخصیتهای داستانی بیرون میآیند.
پیامهایی که خوانندگان از دل کمانه های داستان بیرون میکشند، همان مضامین هستند و همینها به داستان معنا و مفهوم میبخشند. اگر پیش از نوشتن نسخه اولیه داستان، مضامین آن را مشخص کنید، میتوانید در سفر شخصیتهای داستانی، از همان ابتدا نقاط عاطفیِ قوی و عمیقی وارد کنید.
*گام دهم: شخصیت های ثانویه را مشخص کنید
وقتی تمامی جنبههای داستانتان مشخص شد، وقت آن میرسد که کمی به آن عمق بدهید و پیچیدگیهای آن را در روایت، بیشتر کنید. ابتدا باید با بازیِ شخصیتهایتان شروع کنید.
تا زمانیکه شخصیت های اصلی در حباب زندگی میکنند، روابطی قدرتمند خواهند داشت که روی سفرشان اثر میگذارد. حالا باید وقت بگذارید و پیرامون این روابط، بیشتر کنکاش کنید و ببینید این محیط بیرونی چطور میتواند به غنای ارزش داستانیتان کمک کند.
اگر بتوانید شخصیتی را حذف کنید بدون اینکه طرح داستانیتان آسیب ببیند، به این معناست که آن شخصیت در جای درستی برای رسیدن به هدف قرار نگرفتهاست.
علاوه بر اینها، از تکمیل شخصیتهای ثانویهتان اطمینان حاصل کنید. دلیلی ندارد شخصیتهای کلیدی شما وقت خود را در صحنه های متقابل صرف برشهای کاردستی و کاریکاتور کنند.
*گام یازدهم: ضرورتا باید طرح ثانویهای را در ذهن داشته باشید
طرح ثانویه (Subplot) در حقیقت طرحی است که شما در کنار طرح اصلی در ذهن دارید و به داستانتان پیچیدگی میبخشد. طرحهای ثانویه خوب قرار نیست فقط پیچیدگی ایجاد کنند، آنها از دل اهداف ثانویه (در صورت امکان) بازیگران کلیدی برمیخیزند و به اهداف و انگیزههایی برای تحریک شخصیتهای ثانویه بدل میشوند.
طرح ثانویه خوب، بهرغم ماهیت ثانویه بودنش، نقشی حیاتی در کشمکش اصلی داستان ایفا میکند، و سفر درونی و بیرونیِ قهرمان را پیچیدهتر خواهد کرد.
اگر بتوانید بدون آسیب به روایت اصلی، طرح ثانویه را حذف کنید، آنوقت میتوان گفت که آن طرح ثانویه، بخش حیاتی خط داستانی نیست بلکه یک بخش پوچ و توخالی است. حتما طرح داستانیِ ثانویه قوی و خوبی را آماده کنید که بتواند به سفر شخصیت های اصلی شما پیچیدگی بدهد و شما هم مسیر را اشتباه نروید.
نویسنده! بهت تبریک میگم، با تکمیل این یازده گام، بذر کوچک ایده داستانی را کاشته اید و آن را به روایتی خوشپرداخت تبدیل کردهاید، روایتی که در آن شخصیتهای پُر کشش، فضای داستانیِ غرقکننده و مضمونی قوی وجود دارد، و البته طرحی جذاب و گیرا.
نوشته: Kristen Kieffer
مترجم: نسیم بنایی