اغلب اینطور به نظر میرسد که هرچه بیشتر برای مفهوم رمان بزرگِ بعدیمان تقلا میکنیم، اندیشه و فکر از ما دورتر میشود. کمبود ایده هم باعث میشود طی یک روند فرسایشی، مدتها دست به قلم نشویم. اما چطور میتوانیم از این سد نویسندگی عبور کنیم و ایدههای جدید داستانی را مانند نویسندگانی که همیشه ایده دارند، برای خودمان تولید کنیم؟
من امروز میخواهم سه روش قدرتمند برای طوفان ذهنی را به شما آموزش دهم که میتواند در کسری از ثانیه فکر شما را تکان دهد.
ایدههای جدید داستانی دقیقا از کجا پیدایشان میشود؟
ما به عنوان انسان، ذاتا خلاق هستیم، همانطور که هنرها و مهارتهایمان، تدبیر و تفکر انتقادیمان و میلمان به تغییرِ جهان، دیگران و خودمان هم این قضیه را گواهی میدهد.
متاسفانه، دست یافتن به این منبع الهامِ درونی همیشه آنقدر هم ساده نیست. یا شاید هست؟
من قصد دارم سه تمرین ذهنیِ مورد علاقهام را با شما به اشتراک بگذارم که به کمک آنها میتوانید ایدههای جدید داستانی را خلق کنید. اما ابتدا، برای اینکه بتوانید بیشترین بهره را از این روشها ببرید، باید یاد بگیرید که این ایدههای غیرمنتظره چطور به وجود میآیند.
خلاقیت در شرایطی شبیه به وضعیت مراقبه شکوفا میشود. برای ورود به این وضعیت نیازی نیست به لحاظ فیزیکی مراقبه کنید، هرچند بدون تردید رانجامش ضرری ندارد. وضعیت مراقبه در حقیقت شرایطی است که در آن هیچ فشار یا تقاضایی روی تمرکز و انرژیِ ذهنی شما وجود ندارد. همانطور که بدون هیچ تمرکز و توجهی، رشد را تجربه میکنید، وضعیت مراقبه هم میتواند بدون تلاش و تقلا برای آن، ایجاد شود. حتی شاید بتوانید اوقاتی را که تجربهای اینچنین داشتید، به خاطر بیاورید.
جذابترین ایدههای داستانی را که زیر دوش یا هنگام رانندگی در یک مسیر ناشناخته و یا هنگام خواب به ذهنتان آمده، در نظر بگیرید. در برخی از لحظهها، کاملا راحت و آرام بودهاید یا حتی احساس میکردهاید حوصلهتان سر رفتهاست. در این شرایط، ذهن شما برای اینکه خودش را سرگرم کند، خلق کردن را آغاز کردهاست. این همان اتفاقی است که در جریان وضعیت مراقبه رخ میدهد. شما فضایی را باز میکنید تا قوه تخیلتان آزادانه حرکت کند. و ناگهان، بدون انجام هیچ کاری، وارد ظرفیت بالقوه خلاقانه خود میشوید.
خارقالعاده است، اینطور نیست؟ اگر به طور مشخص نیت کنید و دست به کار شوید باز هم ایدههای جدید داستانی به سراغتان میآیند اما اگر حالتان خوب است و واقعا گیر افتادهاید، کافی است کمی زمان بگذارید و ذهنتان فضا بدهید تا فقط باشد (و این بودن، یعنی خلق ایدههای جدید) تا به این ترتیب با همین کلید ساده، قفل اندیشه و فکرتان را باز کنید.
در واقع، من استفاده از این روشهای طوفان ذهنی را توصیه میکنم، طوریکه هم ایدههای جدید به ذهنتان بیاید و هم ضمیر ناخودآگاهتان را در وضعیتهای آرام و مراقبهای، پرورش دهید.
سه راه قدرتمند ایجاد طوفان ذهنیِ برای رسیدن به ایدههای جدید داستانی...
آخرین داستانتان را تمام کردهاید و نمیدانید بعد از آن چه بنویسید. چاه ایدههای شما به شکل تلخی، خشک شدهاست. احساس فرسودگی یا شاید هم ترس میکنید. این طلسم چاه خشک چقدر ادامه پیدا خواهد کرد؟ با خودتان به اینها فکر میکنید. اگر به ایده خوب جدیدی نرسم، چه میشود؟ اگر دیگر هرگز نتوانم بنویسم؟
خیلی خوب، ممکن است وضعیتتان تا این اندازه غمانگیز هم نباشد – یا شاید هم باشد. به هر حال، خبر خوب این است که منبع الهام درون خودِ شماست. جایی در شما که میتوانید آن را فرا بخوانید، چیزی در شما که میتوانید خلقش کنید. پس بیایید برویم سراغ سه روشی که میتوانید به کمک آنها به چاه ایده خود، خوراک خوب بدهید.
روش اول: مثل هنرمندها، بدزدید
«آستین کلئون»، نویسنده معروف و خلاق در کتاب خود با عنوان مشابه «مثل هنرمندها بدزدید» میگوید همه داستانها – و به نوعی همه آثار هنری – محصول اثرات انشعابی هستند.
وقتی هیچچیز، اصل نیست، همهچیز میتواند به منبع منصفانهای برای اثرگذاری و الهامبخشی تبدیل شود. وقتی به صورت فعالانه به دنبال الهام گرفتن و ایده ساختن از داستانهایی باشیم که میخوانیم و حتی از تجربههای زندگی روزمرهمان یا دیگر منابعی که برایمان جذابیت دارد، در حقیقت به نوعی در حال کاشت و برداشتِ اثرات خلاقانهای هستیم که به ما برای اثر خودمان ایده میدهد.
برای اینکه مانند هنرمندان بدزدید، ببینید چه چیزهایی را در مورد داستانهایی که میخوانید، دوست دارید یا ندارید. چه جنبهای از یک داستان خوب را دوست دارید خودتان کشف کنید؟ چه جنبههای منفی از آن را دوست ندارید و میخواهید از آن دوری کنید؟
شاید از دیگر علاقمندیهایتان در زندگی هم بتوانید اثراتی را برداشت کنید، مثلا از تاریخ، ورزش یا افرادی که با آنها ملاقات میکنید. چه مفهوم یا ایدهای را میتوانید از این علاقمندیها برداشت کنید و به کمک آن داستان جذاب بنویسید؟
روش دوم: بازی پرسشگری
در کانون قصهگویی، این پرسش وجود دارد: «چه میشد اگر...؟»
طوفانیِ مغزیِ «چه میشد اگر...؟» میتواند روش خوبی برای خلق ایدهها و مفاهیم جدید داستانی باشد. تنها کاری که باید بکنید این است که کنجکاویتان را از بند رها کنید. با علاقمندیها و تجربههایی که در ذهن دارید، چه تعداد پرسش «چه میشد اگر...؟» میتوانید از خودتان بپرسید؟
وقتی فهرستی عریض و طویل ایجاد کردید، یکی از ایدهها را انتخاب کنید یا چند موردی را که بیشتر برایتان جذابیت دارید، با هم ادغام کنید و بعد وارد چالش داستاننویسی براساس این پرسشها شوید.
روش سوم: سرسره هیجانانگیزِ احساسی
احساسات و عواطف، قلب یک داستان خوب هستند. به عنوان نویسنده، اغلب اوقات داستانهایی بیشتر بیقرارمان میکنند که عمیقترین ارتباطات عاطفی را با ما دارند. این داستانها اغلب همانهایی هستند که خوانندگان بیشتر با آنها ارتباط برقرار میکنند.
به این ترتیب طوفان ذهنی برای ایدههای جدید داستانی از طریق عواطف میتواند روش خوبی برای شکل دادن به مفاهیمی باشد که برای شما الهامبخش و هیجانانگیز است. امیدها، ترسها، شادیها و رنجهای مشخصی را در نظر بگیرید که عمیقا روی شما اثر گذاشتهاست. آیا میتوانید راهی برای ترجمه این احساسات و عواطف به ایده داستانی و نوشتن آن روی کاغذ پیدا کنید؟
اگر مطمئن نیستید که چطور میتوان این کار را کرد، این احساسات را با علائق و ایدههایی که از دیگر روشهای طوفان ذهنی حاصل شده، ترکیب کنید.
مثلا، فرض کنید ترس عمیقی از مردن در تنهایی دارید، علاقه زیادی هم برای ماجراجویی و کشف خود دارید، مانند «وحشی» اثر «چریل استرید». در عینحال کنجکاوی بیمارگونهای هم شما را قلقلک میدهد که اگر در صحرای بیآبوعلفی گم شوید، چه خواهد شد. میبینید چطور نخستین جرقههای داستانی در کنار هم چفت شدند؟
لازم است بدانید هدف از طوفان ذهنی برای ایدههای جدید، دستیابی به مفاهیم جدید برای داستانتان است، نه اینکه به طرح کانونی برسید. فقط اینکه ایدهای برایتان جذابیت دارد به این معنا نیست که آن ایده، الزاما ظرفیت بالقوه برای تبدیل شدن به یک داستان خوشپرداخت را دارد. مطمئن شوید که ایده داستانی جدیدتان، کشش کافی برای تبدیل شدن به داستانی بلند را دارد.
اگر همینحالا به ایده رسیدهاید و معتقدید این ایده، میتوانید به یک داستان پُر کشش تبدیل شود، تبریک میگویم! وقت آن است که دست به قلم شوید و داستان را بنویسید.
نوشته: کریستن کیفر
مترجم: نسیم بنایی