همه میدانیم برخی از فیلمها - فارغ از ژانرشان - با گامهای پرشتاب به جلو میروند؛ در حالی که بقییه فیلمها این حس را به ما میدهند که داریم خشک شدن رنگ بر دیوار را از اول تا آخر تماشا میکنیم. این حتی برای کارگردانان معروف که پیشینة خوبی دارند نیز اتفاق میافتد. اما چرا؟
قطعاً پاسخ این است که دفعة آخر احتمالاً کارگردان و گروهش با یک فیلمنامة خوب کار میکردند و این دفعه نه. هر چقدر هم که اجرا، فیلمبرداری یا تدوین خوب باشد، اگر فیلمنامه قوی و استوار نباشد هیچ احتمالی وجود ندارد که حتی یک کارگردان، مدیر فیلمبرداری یا تدوینگر نابغه بتواند آن را نجات دهد.
دلیل اینکه حس میکنیم بعضی روایتها کند هستند در واقع خیلی ساده است: کارگردانان با تمام غرایز هنریشان، متوجه نشدهاند که راه ریتم دادن به داستان، ایجاد سؤال و پاسخ دادن به آن از لحظه به لحظه، صحنه به صحنه و سکانس به سکانس است تا داستان را پیش ببرد. به عنوان نویسنده، این وظیفة شماست که تماشاگر را در حالت تقریباً مداوم پیشبینی و انتظار دربارة آنچه اتفاق خواهد افتاد نگاه دارید؛ حتی اگر از قبل از طریق پیشپردهها بداند داستان چگونه به پایان خواهد رسید.
همانطور که قبلاً اشاره کردیم، یک داستان سینمایی در ابتداییترین سطح خود یک سری نما هستند که مثل یک کتاب مصور برای ساختن یک روایت فیلمی قابل فهم با هم تدوین شدهاند. مثلاً وقتی یک شخصیت چیزی میگوید منتظر پاسخ از شخصیت دیگر خواهد بود و بنابراین به نمای عکسالعمل و پاسخ او کات میزنیم. همچنین اگر نشان دهید که شخصیت اصلیتان اهرمی را فشار میدهد، فوراً تماشاگر ها از خودشان میپرسند نتیجة این کار چه خواهد شد. اگر نتیجه این باشد که ۴۰۰۰۰ لیتر زایدات سمی بر سر یک سری تبهکار ریخته شود تماشاگرها این دو سؤال را خواهند پرسید، «این مواد سمی چه بلایی سر بدن آنها خواهد آورد؟» و «شریک آن تبهکار چه عکسالعملی نشان خواهد داد؟» بدین ترتیب احتمالاً کات منطقی از اینجا به اول نمایی خواهد بود که عکسالعمل فیزیکی و احساسی تبهکار نسبت به زایدات سمی را نشان میدهد و در پی آن کات دیگری به شریکش که یک منبع خطر دیگری را برملا میکند و غیره. فرآیند استفاده از هر صحنه فیلم برای ایجاد سؤال در ذهن تماشاگر و بعد هم جواب دادن در صحنه بعدی و ایجاد یک سؤال جدید، از عوامل پایهای فیلمسازی است و فیلمنامه به عبارتی مثل یک قطار چوبی اسباب بازی غولآسا است که توسط سوالهایی به شکل قلاب و حلقه به هم متصل است.
همانطور که هر قطعة فیلم به قطعة بعد با یک سؤال وصل میشود، هر صحنه هم به همین ترتیب به بعدی وصل میشود: به هر صحنة جدید برای پاسخ به سؤال ایجاد شده در صحنة قبلی وارد میشویم و به محض اینکه سؤال جدید در ذهن تماشاگر ایجاد شد، کات میزنیم و از صحنه خارج میشویم. لازم نیست این سؤال که صحنهها را به هم وصل میکنند، سؤالهای فلسفی آن چنانی باشند. در حقیقت خیلی بهتر است که ساده و قابل فهم باشند، مثلاً:
اکشن: شخصیت فیلم آخرین قطرة آب قمقمهاش را مینوشد. سؤال: آیا چیزی برای نوشیدن پیدا میکند؟
پاسخ: نه، پناهگاه یک سراب است. سؤال: حالا چگونه نجات پیدا خواهند کرد؟
پاسخ: نه به راحتی، شخصیت لبانش تاول زده و نیمه جان است. سؤال: چگونه ممکن است اینطور بشود، شخصیت اصلی نمیتواند بمیرد؟
پاسخ: شتری را از فاصلة دور میبیند که دارد نزدیک میشود. سؤال: او کیست؟ ... و غیره ...
به محض اینکه یک سؤال جدید مهم در ذهن تماشاگر شکل میگیرد بهترین زمان است که به صحنة بعدی یا لوکیشن بعدی کات بزنیم، چون تماشاگر علاقه دارد بداند چگونه این شخصیت قصد دارد تلاش کند و به این سؤال جدید پاسخ دهد یا این مشکل بوجود آمده را حل کند. این فرآیندِ ایجاد کردن و پاسخ دادن به سؤالها هر کاتی را، انگیزه ای برای تغییر هر صحنهای میشود. این همچنین ابزار اصلی است که مخاطب با آن میتواند همذات پنداری اش را تحریک کند و خود را درون روایت قرار دهد.
اگر فیلمنامهنویس سؤال پیش نیاورد و پاسخ ندهد و از آنها برای تعیین کردن محل کات بین صحنهها استفاده نکند، جریان و ریتم روایت فیلمنامه کند و ناموزون میشود و تماشگر علاقهاش را از دست می دهد. به همین راحتی.
سؤالهای اساسی
روش سؤال و جواب در هر سطح از داستانگویی وجود دارد: هم در سطح شخصیت - همانطور که در بالا صحبت شد - و هم در سطح ژانر. همانطور که قبلاً اشاره کردهایم، هر ژانری یک سری سؤالهای مشخص را در ذهن تماشاگر ایجاد میکند. به عنوان یک فیلمنامهنویس، این وظیفة شماست که این سؤالهای کلی و اساسی را بگیرید و هر بار به روش مخصوص خودتان آن را تبدیل به یک سری سوال های جزئی تر کنید. اینجا یک سری از انواع سؤالهای کلی و اساسی وجود دارد که تماشاگر به محض اینکه متوجه میشود در حال نگاه کردن به یکی از این ژانرها هست، انتظار خواهد داشت به آنها پاسخ داده شود:
1- عاشقانه - آیا قهرمان داستان عاشق میشود، و نتیجه برای دنیایش چه خواهد بود؟
2- تریلر - آیا شخصیت(های) اصلی از تهدید مرگ نجات پیدا خواهد کرد و متوجه خواهد شد که چرا دشمن او را آزار میداد؟
3- پلیسی - آیا کارآگاه معما را حل خواهد کرد؟ چه کسی مسئول است؟ آیا به دست عدالت سپرده خواهند شد؟
4- سیاحت - آیا شخصیت اصلی سفر را به پایان خواهد رساند؟ آیا به خانه برخواهد گشت؟
5- انتقامی - آیا قهرمان داستان انتقام خواهد گرفت یا نه؟
6- مسابقه/فیلم ورزشی - چه کسی در نهایت برنده خواهد شد؟ چگونه مسابقه آنها را تغییر خواهد داد؟
7- فاجعه/ وحشت - چه کسی نجات پیدا خواهد کرد؟ برای نجات چه تاوانی داده خواهد شد؟
8- رویداد سرنوشتساز- چه هزینهای برای رشد یا تغییر او باید پرداخت شود؟
9- درام خانوادگی- آیا خانواده بر تفاوتهایشان چیره خواهند شد؟ و به چه قیمتی؟
حتی اگر فکر میکنید در حال نوشتن فیلمی هستید که ژانر خاصی ندارد (اگر چنین چیزی امکان داشته باشد؟)، باید همیشه آگاه باشید که تماشاگر تلاش خواهد کرد حدس بزند که پارامترهای ژانر چه هستند، چه سؤالاتی ایجاد میکنید و چطور داستان باز خواهد شد. این یکی از حوزههای اصلی لذت تماشاگر از روایت فیلمنامه است، پس مواظب باشید خیلی از راه منحرف نشوید.
توصیة باارزش: تماشاگران توقع دارند سؤالها و جوابها، داستان را در یک روال منطقی پیش ببرد. به محض اینکه سؤال پرسیدن فعال متوقف شود، تماشاگر توقع یک گرهافکنی اساسی یا یک مانع یا یک نقطه عطف را دارد. فیلمنامهنویس یک سرگرمکننده است - حتی اگر این سرگرمی یک تراژدی دلگیر باشد - پس تماشاگرتان را ناامید نکنید!