کد خبر : ۷۵
تاریخ انتشار : ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۳ - ۱۶:۰۳
زندگینامه
در سومین قسمت گفت و گو با فرانسیس فورد کاپولا او در مورد کارهای پس از پدرخوانده، استفاده از تکنولوژی دیجیتال و علت ترک حرفه فیلم سازی صحبت می کند.

شما همیشه با دید باز و آینده نگر به موضوع جلوه های ویژه نگاه کرده اید؛ حتی پیش از این که کسی به چنین نکته‌ای باور داشته باشد. این نکته را به نوعی می‌توان نقطه‌ی آغاز انقلاب دیجیتال در سینما دانست.

آن سال که مایکل چیمینو برای «شکارچی گوزن» اسکار گرفت لحظات پراضطرابی را پشت سر گذاشتم. من قبل از این که جایزه‌ی اسکار را به او بدهم به تماشاگران نگاه کردم و سپس گفتم: «رشد و تحول تازه‌ای در انتظار سینماست.» و این، کامپیوتری شدن تصویرها را هم در بر می‌گرفت. این‌که تصویرهای باورپذیری ساخته شود که هیچ‌کس قادر به باور کردن آن نیست. آن‌چه که در زیر چنین حرفی جریان داشت این بود که در طول مدتی که استعداد و نبوغ انسانی، همه چیز را تحت تاثیر خود قرار می‌دهد، حتماً سایر عناصر هم به جریان خواهد افتاد. آن‌زمان هیچ‌کس نمی‌دانست من درباره‌ی چه چیزی حرف می‌زنم و خب، به خاطر چنین حرفی هم خیلی مورد تمسخر قرار گرفتم. اما می‌بینید که همه‌ی آن پیش‌بینی‌ها الآن به وقوع پیوسته است.

نمونه‌ی بارز این دل‌بستگی به فن‌آوری را می‌توان در «از صمیم قلب» دید؛ فیلمی که برای ساخت آن استودیو خریدید و به شکلی مبتکرانه به فکر افتادید تا به جای ساخت نماهای کامپیوتری، به صورت زنده فیلم‌برداری کنید و فیلم بسازید.

این نکته به درستی از روز اول و حتی در مفهوم خود فیلم هم وجود داشت. استودیویی که خریده بودم و تمام ایده‌ی «بازگشت به سیستم استودیویی» با این نکته همراه بود که محل فیلم‌برداری می‌تواند یک استودیوی کامپیوتری باشد و ما می‌توانیم به صورت مستقیم (و بدون گذراندن مرحله‌ی آماده‌سازیِ نماهای مورد نظر) فیلم بسازیم. این می‌توانست ایده‌ی ساخت یک فیلم [کامپیوتری] آن‌هم به صورت مستقیم باشد و این یکی از معدود تاسف‌های من در طول زندگی‌ام است. باید اشاره کنم وقتی ما به مرحله‌ی تولید این فیلم نزدیک و نزدیک‌تر می‌شدیم دوست عزیزم ویتوریو استورارو که مدیریت فیلم‌برداری آن فیلم را برعهده داشت آمد پیش من و گفت: «بهتره این‌کار رو با استفاده از یک دوربین انجام بدیم.» هم او و هم مدیر هنری فیلم تصمیم گرفته بودند صحنه‌های بیش‌تری داشته باشیم تا بتوان در لحظه، فیلم‌برداری را فقط با یک دوربین انجام داد. این‌طوری می‌شد نورپردازی بهتر و زیباتری انجام داد. من دلم می‌خواست این فیلم را در حال و هوای کارهای تلویزیونی جان فرانکنهایمر در دهه‌ی 1950 بسازم. اگر فیلم «کمدین» که او با مرحوم میکی رونی ساخته را دوباره ببینید متوجه می‌شوید که او هم آن فیلم را به صورت زنده ساخته. آن کار، یک نمایش‌نامه‌ی به فیلم تبدیل شده نیست؛ فیلم است!

باید بگویم آن هدف هنوز هم پابرجاست و نکته‌ی غم انگیز ماجرا این است که من به اجرای این ایده خیلی نزدیک شده بودم. متاسفانه همه‌ی کسانی که به من فشار می‌آوردند تا این کار را انجام ندهم دوستان من بودند و شاید از آن‌جا که از نتیجه‌اش مطمئن نبودند، از عاقبت کار می‌ترسیدند! همین نکته هم دلیل صرف‌نظر کردن من از چنین ایده‌ای شد. چون در لحظه، یک نما باید فیلم‌برداری و سپس تدوین می‌شد در حالی که اگر این کار به صورت زنده فیلم‌برداری می‌شد تدوین آن هم در دوربین انجام می‌شد و من می‌توانستم خودم را این از ورشکستگی فنی نجات بدهم! البته من به بخش ورشکستگی این موضوع (منظورم در طول مدت زمانی‌ که استودیو را از دست دادم) اهمیت نمی‌دهم اما آن‌چه که برایم اهمیت دارد این است که من برای دریافت تجربه‌ی هیجان‌انگیزی مثل تکمیل فیلم در لحظه‌ی پایانِ فیلم‌برداری خیلی به موضوع نزدیک شده بودم.

بعضی از فیلم‌هایتان نظیر «حاشیه‌نشینان» که آن را در پیِ شکست و ناکامیِ «از صمیم قلب» ساختید احساس فیلم‌های از مُد افتاده‌ی استودیویی را به تماشاگر منتقل می‌کنند.

من همیشه معتقدم که هر فیلم یک درونمایه و هسته مرکزی دارد؛ و شیوه اجرای فیلم باید چیزی باشد که مناسب این هسته مرکزی است.

در مورد «حاشیه‌نشیان» باید بگویم در صحنه‌ای از این فیلم، پسربچه‌‌ی داستان، کتاب «بربادرفته» را می‌خواند. به همین ترتیب من هم این فیلم را در سبک «بربادرفته» ساختم. اما «ماهی مهاجم» کاملاً متفاوت بود و در نقطه‌ی مقابل این فیلم قرار داشت. «ماهی مهاجم» سیاه و سفید ساخته شد؛ تقریباً چیزی در مایه‌های یک فیلم هنری.

در میان فیلم‌هایی که در دهه‌ی 1980 و 90 کارگردانی کردید این گرایش وجود دارد تا از سوی بسیاری از بیننده‌ها مورد توجه قرار بگیرد. اما حتی در این فیلم‌ها هم بعضی از مضامین و درونمایه‌های تکرارشونده‌ که مورد علاقه‌ی شماست دیده می‌شود.

فیلم «از صمیم قلب» مرا با یک حفره‌ی بزرگ مالی تنها گذاشت و تنها کاری که می‌توانستم انجام بدهم این بود که به‌جای از دست دادن خانه و تمام اموالم، با سالی یک فیلم ساختن و پرداخت اقساط سنگین بانک، بدهی‌ام را پرداخت کنم.

ولی حتی وقتی در چنین شرایطی بودم هم مثل همیشه سعی کردم چیزی پیدا کنم تا به آن علاقه داشته باشم. به‌عنوان مثال با فیلم «پگی سو ازدواج کرد» من سرانجام فهمیدم که می‌توانم از کتاب «شهر ما» نوشته‌‌ی تورنتن وایلدر چیزی برداشت کنم و از آن در فیلم استفاده کنم. به‌طور مشخص فیلم «تاکر» چیزی بود که من در مورد خودم احساس کردم؛ یعنی تلاش برای صنعتی کردن نوآوری. «دراکولا» را هم می‌خواستم این موضوع را تجربه کنم که ببینم می شود تمام یک فیلم را بر روی یک سن مخصوص موسیقی ساخت. بسیاری از مردم متوجه این موضوع نمی شوند ولی تمام نماهای این فیلم روی صحنه فیلم‌برداری شده است. به‌این‌ترتیب می‌توانم بگویم من هرگز فیلمی نساختم که نتوانم به شما بگویم نکته‌ای در ساخت و اجرای آن مرا شیفته‌ی خود نکرده است.

البته طبعاً بعضی فیلم‌ها بهتر از کارهای دیگر جواب داده‌اند ولی وقتی شما به دلیل این‌که باید بدهی‌تان را پرداخت کنید هر سال فیلم می‌سازید این دیگر یک موقعیت منحصر به فرد است. اما حتی در این شرایط هم من کارم را با ایده‌ی فیلم ساختن به صورت مداوم ادامه دادم و از این طریق سعی کردم در کنار پرداختن به مضمون‌های مورد علاقه‌ام تجربه‌هایی را انجام بدهم که می‌توانستم از انجام دادن‌شان چیزهایی هم بیاموزم.

چه چیز باعث شد از این حرفه مایوس و سرخورده شوید؟

آن‌روزها هر فیلم یک تجربه به حساب می‌آمد و من تصور می‌کردم که روزی از تمام چیزهایی که از این حرفه‌ و ساخت فیلم بر اساس فیلم‌نامه‌های اصیل و باارزش آموخته‌ام استفاده خواهم کرد. سپس به نقطه‌ای رسیدم که تصمیم گرفتم ساخت فیلم را متوقف کنم زیرا این حرفه بیش از حد پیچیده و دشوار شده بود. شرکت‌های فیلم‌سازیِ جدید همه‌چیز را حتی بیش‌تر از گذشته کنترل می‌کردند و آن شومن‌های قبلی با همان خشونت و بی‌نزاکتی که بودند توسط آن شرکت‌ها جایگزین آدم‌های کارآمد شده بودند. عملاً دیگر غیرممکن بود که بتوان برای نوع فیلم‌هایی که من دوست داشتم بسازم سرمایه پیدا کرد و من متوجه شدم به‌ غیر از پخش‌کننده‌ها تجارت فیلم‌سازی برای اغلب کسانی که در این حرفه فعالیت می‌کنند چندان سودآور نیست! چون همه‌ی پول، توی قیفی که این شرکت‌ها به جای جیب خود قرار داده‌اند خالی می‌شود و آن‌وقت آن‌ها هر وقت دل‌شان بخواهد سهم و حق شما را خواهند داد! به همین دلیل من تصمیم گرفتم حرفه‌ی متفاوت و دیگری را شروع کنم تا بتوانم امیدواری و زندگی را از نو بسازم. این‌طوری من در آینده قادر خواهم بود تا دوباره کارم را گسترش بدهم و به نوع فیلم‌هایی بپردازم که دوست دارم بسازم‌شان.

در این یک دهه که روی حرفه‌های دیگری متمرکز شده‌اید آیا هنوز می‌توانید مثل زمانی که فیلم می‌ساختید خشنودی و رضایت داشته باشید؟

در این‌جا یک تصور اشتباه وجود دارد. من بیش‌تر از ده سال است که روی حرفه‌های دیگری متمرکز شده‌ام ولی از آن‌جا که این فعالیت‌ها بخشی از حرفه‌ی نمایش به حساب می‌آید واقعاً خلاقانه هستند. البته من در همین دوران هم درگیر نگارش فیلم‌نامه برای سه پروژه بودم که در نهایت هرکدام به‌دلایلی با بن‌بست مواجه شد.

چطور شد تصمیم گرفتید «جوانی، بدون جوانی» را بسازید؟

من به تشویق سوفیا (دخترم) که آن‌وقت‌ها برای ساخت یک فیلم کم‌هزینه به‌نام «گم‌شده در ترجمه» به ژاپن رفته بود تصمیم گرفتم این کار را انجام بدهم. متوجه شدم که شاید باید به خودم تکیه کنم، فیلمی بسازم که خودم بتوانم هزینه‌ی تولیدش را تقبل کنم، با کسی درباره‌اش حرف نزنم، فیلم‌نامه‌اش را به کسی نشان ندهم و هیچ سر و صدایی نکنم؛ هیچی! و خب، این کاری بود که من برای ساخت این فیلم انجام دادم. سوژه‌ی «جوانی، بدون جوانی» نه فقط به‌عنوان پروژه‌ای که خودم می‌توانستم هزینه‌ی تولیدش را فراهم کنم بلکه به‌عنوان چیزی که مرا مثل فیلم‌های شگفت‌انگیزِ برخی کارگردان‌های شاخص ترغیب می‌کرد، به ذهنم رسید. یک فیلم جاه‌طلبانه که با وجود این‌که پروژه‌ا‌ی صد میلیون دلاری نیست اما اصلاً هم کوچک به حساب نمی‌آید. این فیلم واقعاً به من زندگی تازه‌ای را هدیه داد. به یک معنا می‌توان گفت دوباره جان گرفتم؛ و این چیزی‌ست که مضمون فیلم «جوانی، بدون جوانی» دقیقاً درباره‌ی آن است.

تصویرهای این فیلم را با امکانات دیجیتال ضبط کردید؟

من در ساخت این فیلم، هم از امکانات دیجیتال استفاده کردم و هم از فیلم. ولی احساس خودم این است که این یک نکته‌ی فنی و کاملاً نامربوط با درک فیلم است و ترجیح می‌دهم در این‌باره صحبت نکنم. در این دوران گذار که مردم نسبت به رسانه‌ی سینما کمی بی‌میل شده‌اند من دوست ندارم ویژگی‌های فنی فیلمم را برملا کنم. در این فیلم کارهای تازه‌ای انجام شده که بدون آن‌که من درباره‌اش توضیحی بدهم تماشاگران باید خودشان ببینند و قضاوت کنند.

خب، به‌عنوان کسی که همواره در پیش‌گویی و پیش‌بینی آینده‌ی سینما پیش‌قدم بوده فکر می‌کنید این رسانه در یکی دو دهه‌ی آینده به کجا خواهد رسید؟

با توجه به شرایط بعضی فیلم‌ها فکر می‌کنم باید به کاری که من انجام می‌دهم (ساخت فیلم‌های شخصی) توجه داشته باشید. فکر می‌کنم این همان چیزی‌ست که سایرین هم دوست دارند انجامش بدهند. «جوانی، بدون جوانی» دریافت من از روش ساخت نوعی فیلم است که اساس آن‌ نه فرمول‌هاست، نه فیلم‌های قبلی‌ای که ساخته‌ایم؛ و نه حتی دنباله‌ی چیزها و کارهای گذشته. به عقیده‌ی من برخی کارگردان‌ها در صورت محاسبه‌ی سرمایه‌ی مورد نیاز برای کارشان دوست دارند راه خودشان را بروند و کار خودشان را انجام دهند. اگر فیلم‌سازان بزرگ ما بتوانند کار مورد علاقه‌شان را بسازند آن‌وقت با یک دوران طلایی روبه‌رو خواهیم شد. در ارتباط با مکان‌هایی که در آینده، فیلم‌ها در آن‌ مناطق دیده خواهد شد هم باید بگویم به‌هرحال منافع چندین و چند میلیارد دلاری در این زمینه وجود دارد و کسانی که به چنین موضوعی علاقه‌مند هستند دوست دارند همین حالا به هدف‌شان برسند. آن‌ها اگر فکر کنند که می‌توانند از این طریق به موفقیت برسند کاری می‌کنند تا مردم بتوانند فیلم‌ها را روی تلفن‌های همراه خود ببینند. البته این‌که آیا نمایش فیلم‌ در فرودگاه‌ یا روی تلفن همراه مکان مناسبی برای ارائه‌ی مفهوم سینما هست یا نه، سوال دیگری‌ست. من امیدوارم کسانی که هدایت این صنعت عظیم را برعهده دارند در نهایت، سینما را به سمتی هدایت کنند که بتواند نیازهای تماشاگران را برآورده کند. البته من به‌شخصه عاشق فیلم دیدن روی پرده‌ی بزرگ سینما هستم؛ آن‌هم با صدا و موسیقی عالی! و امیدوارم چنین تجربه‌ای به آسانی از دست نرود. متاسفانه بیش‌تر کسانی که در این زمینه تصمیم‌گیری‌ می‌کنند مصمم هستند که ایده‌های خود را به سودآوری برسانند و تنها امید من این است که تماشاگران (عاشقان سینما و سینماروها) در تصمیم خود پافشاری کرده و تجربه‌ی کیفیتی را مطالبه کنند که امروزه مهم‌ترین شکل هنری در روزگار ماست.


مترجم: امید نجوان

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
* captcha: