داستان واقعی ناخدا ریچارد فیلیپس و مواجههی او و کشتیاش با دزدان دریاییِ اهل سومالی (در سال 2009) از سوی بسیاری از منتقدان سینمایی مورد تحسین قرار گرفته اما اگر بخواهم صادق باشم باید اعتراف کنم من هم این فیلم را دیدم اما نتوانستم کسی را پیدا کنم که به اندازهی من با این فیلم مشکل داشته باشد!
منظورم از گفتن این حرف، بیاحترامی کردن به «ناخدا فیلیپس» نیست ولی واقعیت این است که از اولینبار که این فیلم را دیدم متوجه مشکلات داستان آن شدم. بنابراین شاید بپرسید پس چرا اینقدر طول کشید تا این را بگویی؟ باید بگویم مهم نیست... مهم این است که فهمیده بودم عمیقاً از فیلم بدم آمده؛ درست مثل نفرتم از فیلم «جدا افتاده» (ساختهی رابرت زمهکیس) که البته همینجا بگویم دلیلش حضور تام هنکس نبود! اتفاقاً من عاشق بازی او در این فیلم هستم. اما من از «جدا افتاده» به این دلایل بدم میآید: غیبت یک شخصیت منفی واقعی در فیلم، ضعیف و خستهکننده بودن داستانِ حضور یک نفر تنها در یک جزیره و مهمتر از همه قابل پیشبینی بودن ماجرا. راستی یادم رفت بگویم که این فیلم دربارهی شخصیست که در یک جزیرهی دور افتاده گیر کرده و تا آخر ماجرا با خودش سَر میکند! بههرحال قابل پیشبینی بودن «جدا افتاده» خیلی شبیه قابل پیشبینی بودن «ناخدا فیلیپس» است. ولی قابل پیشبینی بودن، همهی آن چیزی نیست که هر دوی این فیلمها را به نظر من بیارزش جلوه داده. یکبار دیگر میگویم که این فیلمها برای منِ نوعی جذاب نیست. شاید هم من دیوانه باشم! ولی به نظرم اینها داستانهایی نیست که جواب بدهد؛ و مقدمهچینی و نتیجهشان هم جالب نیست. در حقیقت اصلاً آثار قابل بحثی به حساب نمیآیند!
من هم مثل هر کس دیگری وقتی به ماجراهای فیلم نگاه میکنم احساس میکنم ناخدا فیلیپس را دوست دارم. اما واقعیت این است که ما به ناخدا فیلیپس علاقه نداریم؛ به تام هنکس علاقه داریم! و این که فیلم «ناخدا فیلیپس» برای همه جالب است و داستانش برای تمام ذائقهها جواب میدهد به همین خاطر است. سازندگان «ناخدا فیلیپس» اجازه میدهند تا همهچیز در فیلم و در جهت یک قصهگوییِ خوب، حرکتی منطقی داشته باشد چون تام هنکس یکی از شمایلهای بازیگریست و بدون شک همهی ما او را دوست داریم. بگذریم که شخصیت ناخدا فیلیپس هم در فیلم واقعاً شجاع و دوستداشتنیست.
تنها دلیلی که برای ساخت «ناخدا فیلیپس» در قالب فیلم وجود دارد این است که داستان آن برمبنای یک داستان واقعی نوشته شده که همه، آن را یادشان هست. من معتقدم استقبال و خرید این کتاب توسط مردم، تنها دلیل ساخت آن نبوده؛ چهبسا در این زمینه، فعالیتهای فیلیپس و خدمهی کشتی او خیلی مشکوک و سوالبرانگیز به نظر میرسد. از نظر منطقی داستان «ناخدا فیلیپس» بهعنوان یک فیلم تخیلی جواب نمیدهد. اگر من بودم، وقتی چهار نفر دزد لاغرمردنی (بخوانید: همان سارقان دریایی اهل سومالی!) سوار کشتیام میشدند، کلیدها را به آنها میدادم، خدمه را به قایقهای نجات منتقل میکردم و دزدها را با آن جهنم تنها میگذاشتم! شاید هم خدمهام را پیش از این که دزدها وارد کابین کشتی شوند سوار قایقهای نجات میکردم! البته میفهمم که این برای دویدن و پنهان شدن در قسمت موتورِ کشتی یک رویه به حساب میآید ولی خُب... بگذریم... ترک کردن کشتی که شجاعانه و افتخارآمیز نیست؛ آنهم وقتی که نه داستانی وجود دارد و نه فیلمی! و این دقیقاً همان نقطهییست که من میخواهم به آن اشاره کنم. من با نظر کسی که لَم داده و گفته بود ناخدا فیلیپس وارد معامله با دزدان سومالیایی نشد موافقم و از او تشکر میکنم! واکنش منفعلانهی خدمهی کشتی هم برای من عجیب بود. آنها (البته تحت هدایت ناخدا فیلیپس) در قسمت موتور کشتی مخفی شدند و حالا این پرسش وجود دارد که چرا در قسمت موتور؟ اگر من دزد دریایی بودم و موتور کشتی ناگهان از کار میافتاد، این تنها جایی بود که وارد آن میشدم!
قابل توجه شرکتهای تولید کنندهی کشتی: فیلم را که یادتان هست... برای خدمهی کشتیهایتان یک اتاق امن بسازید و آن را به یکی از بوفههای بزرگی که در انتهای کشتی وجود دارد تبدیل کنید تا دزدان دریایی هرگز خدمهی کشتی را پیدا نکنند! ظاهراً اینطوری دزدها همهی وقتشان را در قسمت موتور کشتی میگذرانند و... خلاصه بد نمیگذرد! وقتی خدمهی کشتی، خودی نشان میدهند، اسلحهی رییس دزدها را میگیرند، بر او غلبه میکنند و راهی باز میکنند تا آدمها از آنجا بروند... این پرسش ایجاد میشود که پس چرا زودتر اینکار را انجام ندادند؟ البته برای من راحتتر است بگویم من که آنجا نبودم و... ماجرا بر اساس یک داستان واقعی شکل گرفته! اما چیزی که نسبت به آن انتقاد دارم درست مثل این است که فیلمنامه را بخوانم و نسبت به منطق داستان، نظر یا پرسشی داشته باشم. چون به نظر من دزدها خیلی احمق بودند که از هم جدا شدند چون هرکدامشان میتوانستند هدف قرار بگیرند. در ضمن اگر خاطرتان باشد آنها چهار نفر بودند و من با این نکته هم خیلی مشکل داشتم. اما باید بگویم اسم فیلم درست انتخاب شده چون تمام خطرها را شخص ناخدا فیلیپس به جان خرید نه کسی دیگر!
و آه... آن دزدان دریایی که فقط یک مشت پوست و استخوان بودند... اصلاً نقشهشان چه بود؟! آنها واقعاً با خودشان فکر میکردند که میتوانند ناخدای یکی از بزرگترین شرکتهای کشتیرانی آمریکایی را بدزدند و ناو آمریکایی هم کاری به کارشان نداشته باشد؟! واقعاً سیهزار دلار برای این گداها کافی نبود؟ نمیدانم. به نظر من که منطقی نبود. چیزی که متوجه میشوم این است که استدلال آنها فقط بخشی از داستان بود و... دیگر هیچ!
ناخدا فیلیپس توسط [تام] هنکس مثل یک قهرمان بزرگ تصویر شده اما برای من فهمیدن او هم دشوار بود. میتوانم به فصل ابتدای فیلم که با او و همسرش آغاز میشود اشاره کنم. آخر، این دیگر چه بود؟ یک مکالمهی عجیب و غریب و نامفهوم در مسیر فرودگاه که هیچ هدفی را دنبال نمیکرد. در این بخش به تنشی که بین آنها وجود دارد اشاره میشود اما دربارهی این تنش هیچ توضیحی ارائه یا به آن ارجاع داده نمیشود. چرا؟ ظاهراً فقط به این خاطر که منِ تماشاگر برسم به آن کشتی لعنتی و آن دزدها! و اصلاً این حرف برای کی اهمیت دارد؟! واقعیت این است که آن فصل افتتاحیه هیچ اطلاعاتی در بر نداشت و فقط اتلاف وقت بود.
بله... من عاشق تام هنکس و شخصیت ناخدا فیلیپس– که یک قهرمان واقعیست– هستم. واقعاً آدم برای زندگی، به کسی مثل او نیاز دارد ولی به نظر من این شخصیت (خصوصاً وقتی ربوده میشود) تمام تنشهای داستان را به خود جذب کرده و بهجز این بخشها در بقیهی داستان بیتاثیر است. چه این حرف را دوست داشته باشید و چه نه، از نظر من اهمیت ندارد!
مترجم: امید نجوان
دلایل نویسندە برای نقد فیلم دور افتادە به هیچ عنوان قانع کنندە نیست ، مگر باید همیشه یک شخصیت منفی واقعی وجود داشته باشد تا تنش داستانی شکل بگیرد و درام را به جلو ببرد؟ تک و تنها ماندن یک انسان در یک جزیرە دورافتادە از چنان گیرایی داستانی ای برخوردار است که هر خوانندە یا بینندە ای را به خود جلب کند. مگر نه اینست که داستان رابینسون کروزوئه محبوبیت خود را از همین سوزە گیرا و جذاب به دست آوردە است.
از طرافی کشمکش در داستان تنها مربوط به حضور شخصیتهای منفی نیست بلکه سطوح مختلفی را در برمیگیرید که به زعم رابرت مکی میتوان آنها را در سطح کشمکش درونی ، فردی و فرافردی تقسیم بندی کرد ، داستانی که هر سه سطح کشمکش را در برداشته باشد خواننده یا بینندە را تا آخر با خود همراه میکند.
با نگاه به فیلم دور افتادە میبینیم که داستان این فیلم از هر سه سطح کشمکش برای پیشبرد داستان بهرە میگیرد. ابتدا ما با شخصیتی طرف هستیم که به دلیل موقعیت خاصی که در آن گرفتار شدە دچار انواع تعارضات درونی میشود تا جاییکه میخواهد دست به خودکشی بزند، در سطح دیگر رابطه ای که او با نامزدش دارد، اینکه در نبود وی چه کار میکند و پس از بازگشت وی چه واکنشی نشان خواهد داد یکی از تعلیقهای زیبای داستان را پدید می آورد، حتی ارتباط عاطفی ای که با توپ به سان یک موجود زندە برقرار میکند چنان بینندە را به همذات پنداری با قهرمان داستان وا میدارد که در پایان و با افتادن توپ در آب ، بینندە برای آن ناراحت میشود. آخرین و اصلیترین سطح کشمکش در این فیلم همانا کشمکش فرافردی است ، جدال قهرمان داستان با نیروهای طبیعت و تلاش یک انسان برای بقا و بازگشت به خانه. فیلم دور افتادە به واقع یک شاهکار سینماییست. ما را با خود به عمیقترین لایەهای تنهایی یک انسان در دل طبیعت و در دل فرهنگ میبرد.
آآخه وقتی خدمه ی کشتی مانور میدن واسه دزدای دریاییه مجازی پس یعنی احتمال حمله ای هم هس...
خب وقتی هست کله کشتی و کاپیتان فیلیپس ی دونه تیرکمون یا ی دونه تفنگ بادی هم ندارن؟!!!!!!
واقعا ک مسخغره س
حیف وقت ک صرف این فیلم شه...
حیف تام هنگس ک تو این فیلم بازی کرده...
من نمیدونم چجوری قبول کرده فیلمنامه ب این مزخرفیا....
کل فیلم به یه طرف این احمق بازی خدمه موقع مبادله گروگانا یه طرف....
یعنی عقل تو سرشون نبوده که قبل اینکه کاپیتان فیلیپس تحویل بگیرن دزده رو تحویل دادن؟؟؟ اصلحه ش چی شد؟؟ اصلا چرا قایق نجات انداختن تو آب و دوباره برنگشتن به گروگان گیری و دزدیدن کشتی؟؟؟ خدمه هم کث حاضر!!! واقعا چرا ؟؟؟!!!
منتقد باید تحلیل بده.از ساختار از بازی ها از دکوپاژ از قصه از شخصیت ها و ....منتقد باید نوشتش یه چیزی به بقیه یاد بده نه اینکه مثل شما جناب امید نجوان نصف نقد من باشه.
این چه بیماریه منم منم و خود بزرگ بینی و همه چیز دانی هست که که توجامعه ما شیوع پیدا کرده.
آقای منتقد کشتی رانی قوانین بین المللی داره.دریا قانون خودشو داره، اینکه خدمه و پرسنل چه بکنند و کجا بروند در قوانین تعریف شده.
آقای منتقد لطفا یاد بگیرید که من از فلان فیلم بدم میآید یا بلعکس در نقد سینمایی جایی ندارد.
لطفا زیاد کتاب بخونید آقای نجوان